جدول جو
جدول جو

معنی الله الله - جستجوی لغت در جدول جو

الله الله
زنهار، زینهار، الحذر، بترس از خدا. در مقام تحذیر و هنگامی که کسی سخنی بگوید یا کاری کند که روا نباشد استعمال می شود، تو را به خدا، برای خدا. در مقام اصرار به کار می رود، عجبا، شگفتا. در مقام تعجب و تحیر از شگفتی و عظمت چیزی می گویند
تصویری از الله الله
تصویر الله الله
فرهنگ فارسی عمید
الله الله
(اَلْ لاه اَلْ لاه / اَلْ لَه اَلْ لَه)
بترس از خدای. (زمخشری). برای تحذیر استعمال میشود نظیر الطریق الطریق، یعنی احذروا اﷲ (بترسید از خدا). این جمله را درجایی که کسی کاری بکند یا سخنی بگوید که مناسب وی نبوده باشد استعمال کنند چنانکه در حدیث آمده: اﷲاﷲ فی اصحابی. (از آنندراج). زنهار. زینهار. الحذر. الامان. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 93 شود:
با آنکه بی نظیر است از روشنان گیتی
زنهار تا نخوانی اﷲش اﷲاﷲ.
سنائی.
گفتم اﷲاﷲ یا امیرالمؤمنین که این خونی است ناحق. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). پیلبانان همه خرمای من رایگان میبرند، اﷲاﷲ خداوند فریاد رسد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 458).
لیک اﷲاﷲ ای قوم خلیل
تا نباشد خوردتان فرزند پیل.
مولوی.
اﷲاﷲ درمیا در خون خویش
تکیه کم کن بر دم و افسون خویش.
مولوی.
اﷲاﷲ با چنین کفر دوتو
چون قبولت میکند اکرام او!
مولوی.
اﷲاﷲاﷲ ای وافی مرید
گرچه درتقلید هستی مستفید،
تا نگویی دیدم آن شه میگریست
من چو او بگریستم کاین منکریست.
مولوی.
پیش ما رسم شکستن نبودعهد و وفا را
اﷲاﷲ تو فراموش مکن جانب ما را.
سعدی.
ما دگر کس نگرفتیم بجای تو ندیم
اﷲاﷲ تو فراموش مکن عهد قدیم.
سعدی.
گفت اﷲاﷲ چه جای این سخن است !
سعدی (گلستان).
، فارسی زبانان در مقام تعجب نیز استعمال میکنند، کذا قال العلامه الاحراری. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). عجبا. یاللعجب. شگفتا. برای تعجب آرند مانند سبحان اﷲ و اﷲ اکبر:
اﷲاﷲ این چه حال است ای عزیز
اینچنین بیهوش گشتی از چه چیز!
مولوی.
عاشق و مستی و بگشاده زبان
اﷲ اﷲ چون شتر بر نردبان !
مولوی.
دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت
اﷲاﷲ که تلف کرد و که اندوخته بود؟!
حافظ.
نه اشک روان نه رخ زردی
اﷲاﷲ تو چه بیدردی !
بهائی.
چه گویم آن ذقن را اﷲاﷲ
طلوع مشتری در آخر مه.
هلالی (از آنندراج).
، کلمه تحریض. هنگام تحریض به شتاب گویند. العجل. البدار:
اﷲاﷲجمله فرزندان بیار
کاین زمان گلشن است و نوبهار.
مولوی.
اﷲاﷲ فتاد در موشان
که بگیرید پهلوانانا.
عبید زاکانی.
، برای خدا. ترا بخدا، متضمن معنی حث و اصرار است:
اﷲاﷲ یک نظر بر ما فکن
لاتقنطنا فقد طال الحزن.
مولوی.
دست او بگرفت سه کرت بعهد
کاﷲاﷲ زو بیا بنمای جهد.
مولوی.
ای که چون تو در زمانه نیست کس
اﷲاﷲ خلق را فریاد رس.
مولوی.
، بمعنی حاشا نیز آمده. (از آنندراج) :
اﷲاﷲ محرم راز تو سازم حرف و صوت
وین زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سر زده ست.
وحشی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
الله الله
برای خدا برای خدا، خدا را، زنهار زنهار، الله الله باید که فرستادن لشکر تقصیر نکند، گاه برای اظهار تعجب بکار رود. دل بسی خون بکف آورد ولی دیده بریخت الله الله، که تلف کرد و که اندوخته بود ک (حافظ) توضیح در این کلمه شعار طائفه قزلباش بود: هنگام آن حرکت از اطراف و جوانب صدای غمزدای الله الله که شعار طبقه رفیعه قزلباش است بلند ساخته... . (عالم آرای عباسی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهل الله
تصویر اهل الله
بندگان خوب خدا، مردان خدا، مردم پارسا و پرهیزکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الله اعلم
تصویر الله اعلم
در مقام شک و تردید در درست یا نادرستی گفته و مطلبی گفته می شود
الله اعلم بالصواب: خدا داناتر است به حق و راستی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ تُلْ لاهْ)
زنی از مردم استانبول و ادیب و شاعر بوده و در الهیات نیز دست داشته و در اشعار خود صدقی تخلص کرده است و دیوان ترکی دارد. از اشعار او در خیرات حسان ج 1 ص 32 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1038 آمده. وفات وی 1115 یا 1135 ه. ق. اتفاق افتاده است، شمشیر کشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از متن اللغه). شمشیر برکشیدن. (ناظم الاطباء) ، برکشیدن نیزه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء). برکندن نیزه. (شرح قاموس)
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ / لِ لِ)
گل گل. (آنندراج) :
خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو
گلگونۀ هم اند جلال و جمال تو.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا هَُ اَ لَ)
یا واﷲ اعلم. خدا داناتر است. در مورد تردید آرند
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یَ دَ هَُلْ لاه)
خدای یاریش دهاد: اسماعیل بن عباد ایده اﷲ از برای ابی العباس... به بیرون آوردن آب بعضی از این کاریزها قیام نمود. (تاریخ قم ص 42) ، رسن در حلقۀ گردن شتر بسته کشیدن چندانکه گلو گرفته گردد، نهفتن شتر را به دیگر شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هُلْ لاه)
خدا آن را بلند گرداناد. جمله ای است که بیشتر بصورت معترضه و برای دعا در ضمن عبارات فارسی بکار رود: و این قاضی محمد بودکی برسولی کرمان بدرگاه اعلی اعلاه اﷲ آمده بود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 118). چنانک پسندیدۀ رأی اعلی اعلاه اﷲ آید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 113). و فرمان اعلاه اﷲ ممتثل گشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 168)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَزْ زَ هُلْ لاه)
در مقام دعا و بزرگداشت مستعمل است، یعنی خدای عزیز بدارد او را، ده یک. (آنندراج). جمع واژۀ عشر، بمعنی دهم حصه باشد از چیزی. (غیاث اللغات). جمع واژۀ عشر، یعنی ده یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ عشیر، ده یک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ عاشر، بمعنی ده یک گیرنده و دهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جمع واژۀ عشر، یک پاره از هر چیز که به ده قطعه پاره شده باشد. (از اقرب الموارد) ، نصیبهای قمار از شتران کشته، قوادم پر مرغ. (آنندراج). و رجوع به مفردهای کلمه شود.
- اعشارالجزور، حصه های شتر. (منتهی الارب). نصیب های شتر که به هفت جزء قسمت شود. (از متن اللغه).
- حساب اعشار، حسابی که در آن صحیح و اعداد کسر پیدا کنند.
- قدر اعشار، دیگ که ده پاره شده باشد. ج، اعاشیر. یا دیگ بزرگ که به کم از ده کس برداشته نشود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیگ که به ده پاره قطعه شده یا دیگ که کم ازده تن نتوانند آنرا برداشت. (از متن اللغه). دیگ شکسته. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
- قلب اعشار، دل ده پاره و شکسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُلْ لاه)
مردان متقی و پارسا: مردی از اهل اﷲ رسید و وقوف بمددی را به ایشان تلقین کرد. (انیس الطالبین ص 114). و رجوع به اهل و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
بسیار بسیار: خون لاله لاله می چکد از رنگ آل تو گلگونه هم اند جلال و جمال تو. (صائب. آنند: گلگل)
فرهنگ لغت هوشیار
سخن خدا فرمان خدا، شید اسپهبد (روح القدس) نزد ترسایان کلمه خدا، عیسی (ع)، یا کلمه الله العلیا. عقول طولیه
فرهنگ لغت هوشیار
خدا او (مرد) را بکشد، یا قاتلها الله. خدا او (زن) را بکشد، یا قاتلها اللهه. خدا ایشانرا (مذکر) بکشد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمه الله
تصویر سلمه الله
خدا او (مذکر) را سالم داراد، (پس از ذکراسم مردان آید)
فرهنگ لغت هوشیار
جمله فعلی دعایی) خدای او (مرد) را تایید کناد، یا ایده الله بنصره. خدای اورابه پیروزی خویش تایید کناد، یا ایدهاالله خدای او (زن) را تایید کناد خ
فرهنگ لغت هوشیار
خدا داناترست (در مورد ندانستن و یا تردید در حقیقت چیزی گویند) : و محمد بن جعفر گوید که از این تاریخ سه هزار سال است والله اعلم. یا الله اعلم بالصواب. خدا داناترست حقیقت را خدا میداند که واقع چیست یا الله اعلم بحائق الامور. خدا داناترست حقیقتهای کارها را
فرهنگ لغت هوشیار
بلند گردانش خدای، بالابرد اورا خدا، رای عالی اعلاه الله بفرماید دانستن، یا اعلاه الله تعالی. خدای تعالی او را بلند گرداناد، حضرت اعلی - اعلاه الله تعالی - که اوصاف حمیده اش پسندیده عالمیان... است برخلاف این معنی سلوک فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
خدایش بر کشد (جمله فعلی خدایی) خدای بالابراد، یا اعلی الله درجته. خدا مرتبه او را بالا بردخ یا اعلی الله درجتهما. خدا مرتبه آن دورا بالا برد: اعلی الله درجتهما ولقن یوم الحساب حجتهما. یا اعلی الله رایه. خدا رای (تدبیر) او را بلند کناد، یا اعلی الله رایه و رایته. خدای رای (تدبیر) ورایت (درفش) او را بلند گرداناد، امروز که زمانه در طاعت و فلک درمتابعت رای ورایت خداوند عالم... اعلی رایه و رایته... آمده است. یا اعلی الله مقامه. خدای مقام او رابالابراد (در بهشت)، (دعایی است که برای علمای بزرگ متوفی کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
بسوی خدا بجانب خدا در راه خدا: آنگاه برانید تکاور بسوی شاه باپور و برادر بشتابید الی الله. کای شاه ملک افسر وی میر فلک جاه العبد و مافی یدی کان لمولاه. (ازمنظومه ای مذهبی شرح حال حربن یزید ریاحی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهل الله
تصویر اهل الله
مردان متقی و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلمه الله
تصویر کلمه الله
((کَ لِ مَ هُ لْ لا))
کلمه خدا، عیسی (ع)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الله اعلم
تصویر الله اعلم
خدا داناتر است، (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است)
فرهنگ فارسی معین
لک های پوستی
فرهنگ گویش مازندرانی